در جامعه ما همزمان با اعیاد مذهبی (ولادت ائمه اطهار علیهم السلام ، مناسبتهایی مثل عید غدیر و... و سالروز ازدواج مولای متقیان امیر المومنین علی علیه السلام و صدیقه طاهره حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ) خانواده ها بیشتر مایل هستند ازدواج فرزندان خویش را جشن بگیرند و مراسم عروسی را برگزار نمایند بررسی باورهای خانواده ها درباره این امر گرچه نیاز به نوشتن چندین پست دارد ؛اما به طور خلاصه می توان گفت اکثراً بر این باورند که مصادف شدن ازدواج فرزندشان با اعیاد مذهبی به خاطر میمنت آن باعث خوشبختی و سعادت فرزندشان در زندگی مشترک می شود ! در حالیکه در ضمیر خویش معترف اند سعادتمندی و خوشبختی در دنیا و آخرت از راه عمل به دستورات و احکام شرعی و عمل به سیره اهل بیت (ع) که تبلور اسلام اند در زندگی ،تعاملات اجتماعی و چگونگی رفتار با همسر و فرزندان در نظام خانواده و... می گذرد .در بیشتر ازدواجهایی(بجز ازدواج دانشجویی، که خیلی دلم می خواهد پستی درباره اش بنویسم) که امروزه برگزار می شود حضور اسلام را فقط در 2 نکته می بینید ؛ صیغه عقد و قرآنی که عروس خانم سر سفره عقد بر روی دست می گیرد (نه برای خواندن وعمل کردن به آن بلکه تنها برای گرفتن عکس و پر کردن دقایقی از فیلم عروسی) بقیه مراسم هیچ تناسبی با دستورات و احکام دینی و سیره اهل بیت (ع) ندارد ؛ پوشش نامناسب عروس خانم باعث شده (به قول عزیزی)آخرین نفری که او را می بیند آقا داماد باشد!، حضور مختلط مدعوین ، حرکات موزون!عروس خانم و سایر مهیمانان وپوشش نا مناسب و غیر شرعی بعضی از بانوان حاضر درجلسه(بنده با جشن و شادمانی مخالف نیستم عمده حرف من این که تمام ابعاد زندگی ،لحظه لحظه زندگی باید رنگ خدایی داشته باشد ، چرا مسلمانی را شعار می دهیم ؟ چرا محب اهل بیت بودن را شعار می دهیم؟ ) تحقیقی بر روی سالروز ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) در اینترنت انجام دادم ، حدود 195000 مطلب توصیفی در این باره وجود دارد (به اکثر سایتها و وبلاگها که مراجعه کردم مطالبشان تکرار همدیگر بود) گرچه اعتقاد دارم همین نوشتن ها هم خوب است و باید بیشتر شود اما جالب است بدانید حدود 62000 مطلب درباره درسهایی از ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیهما) وجود دارد. این را به این دلیل بیان کردم که این نکته که ما توصیف کننده زیاد داریم و بیش از حد توصیفی نوشتیم را بهتر درک کنید . آنچه امروز بدان نیاز داریم کسانی هستند که کمتر توصیفی بنویسند و سخنرانی کنند ،نیاز به حضور اندیشمندان متعهدی است که علاوه بر تخصص در مذهب ،نظریه پرداز در جامعه شناسی اسلامی ،و روانشناسی اسلامی باشند تا از سیره اهل بیت (ع) الگوی عملی برای مردم، تبین و با جهاد فرهنگی زمینه اجرای آن الگوها را فراهم سازند .هنوز الگوها را توصیف می کنیم (گرچه برای شناخت توصیف لازم است)، وضع مطلوب را تعریف می کنیم اما تحقیق در مورد راهکارهایی برای عمل کردن به الگوها ، بستر سازی برای رسیدن به وضع مطلوب را نداریم یکی از مشکلاتی که طرح مهندسی فرهنگی مقام معظم رهبری ، حدود 2 سال است اجرا نشده نیز همین است
به نام نویسنده ی هستی
نه عاشقم و نه معشوق، نه دل داده ام و نه دل کسی رو برده ام، من فقط یه آدم کاغذیم. عین همه کاغذی ها هم عاشقم و هم معشوق، آخه من یه مسافر کاغذی ام و ورق ورق. کلی باید سفر کنم بین برگهای یه دفتر پر از سطر و بدون سطر تا بتونم یه سطر بنویسم و سطر به سطر برسم به یه کتاب. یه کتابی که از جنس کاغذ نباشه ولی بتونه خیلی خوب کاغذ رو تعریف کنه.
یه مغازه می خوام واسه فروش کتابم ولی از اون مغازه هایی که ویترین نداشته باشه. چون کتابی که وجود نداره احتیاج به ویترین نداره واسه فروش. آخه هیچ ورقی از یه کتاب که نمی تونه 1000 برگ باشه، اینم مال اینه که عادت کردم فقط کتابها رو 1000 برگ کنم نه ورقها رو.
این جلدِ اوله، مابقی جلد قبلیه. قبل از یک چنده؟ شاید 2 باشه و شایدم 1000 . بعد از یک شماره چنده؟ شاید 2 و شایدم 1000 . هر جوری حساب کنی درسته چون هر جفتش به نوعی نتیجه می رسه. شاید نتیجه فقط یه ورق باشه شایدم یه درخت یا شایدم یه جنگل.
تلفن داره زنگ می زنه. سفارش داریم. یه کتاب می خوان. اما ندارم چون تموم شده خیلی زودتر از اینکه منتشر یا چاپ بشه یا اینکه اصلا نوشته بشه تموم شده. باورت می شه، تمومِ تموم. ولی بفرمایید این یکی مال شما. این آخرین کتاب قبل از نوشتن اولین کتابه که به شما رسید. البته قابلی نداره ولی واسه شما 1000 تومن، نه از اون 1000 تومنی ها نمی خوام که فقط رنگشون سبزه و مزین به عکس مردگان، یه 1000 تومنی از جنس محبت می خوام اگه نداری هم اشکالی نداره. این کتاب پیشکش شما به عنوان هدیه، آخه هدیه خودش محبت میاره. می دونی چیه؟ ارزش انتشار محبت از انتشار یه کتاب خیلی بیشتره. ممنون و یکی طلب من.
یه آدم کاغذی
سلام آدم کاغذی. می دونم دلم واست تنگ می شه. یهو اومدی و قسمتی از مسافر رو رقم زدی و حالا وقت رفتنته. نمی دونم کجا می ری ولی می دونم ورقهات رو می شه همیشه دید و خوند. خط به خط تعاریف این روزگار روی هر کاغذی چنان نوشته شده که هر چی هم بخوای پاکشون کنی نمی شه مگر اینکه کاغذ بشی و خودت چیزایی بنویسی که بتونی همین روزگار رو جور دیگه ای بنویسی.
کاش عمل کردن هم به راحتی نوشتن بود. می دونی چیه کاغذی؟ می ترسم از روزی که بذارمت داخل قفسه ی کتابهام و خاک خوردنت رو ببینم و فراموش کنم روزی رو که من می تونستم من باشم. یه مدتی این مسافر کاغذ شد و هر چی خواست روی صفحه ی دل و ذهنش نوشت. خیلی ساده و راحت نوشت بدون اینکه بخواد دنبال واژه ها بگرده یا اینکه بخواد فکر کنه با کدوم کلمه جمله اش قشنگتر می شه. قلم رو گرفت دست و کاغذ رو گذاشت روبروش و باز بدون اینکه بخواد با کلمات بازی کنه خود کلماتی رو که باید می نوشت فقط نوشت. ولی باز کاش عمل کردن هم مثل همین نوشتن بود و راحت می تونستی عمل کنی به اون چیزایی که می دونی چی هستن. فرق این کجا و اون کجا. همین فرق بین داشته های ورقه هاست که کتابها رو می سازه.
خداحافظ یه آدم کاغذی.
مسافر
باز باران با ترانه با گوهر های فراوان می خورد بر بام خانه.
باز باران با ترانه آرام سیلی می زند بر صورتم و با اشک چشمانم آمیخته می شود و بغضِ گلویم را نجوا می کند که راحت باش و فوران کن. صورتم را رو به آسمان می گیرم و چشمانم را بازِ باز می کنم تا بارش عمودی ابرها را به زمین شاهد باشم.
ای معبودم دل به دریای تو سپرده ام گرچه راه و رسم شنا کردن را نیاموخته ام، گر چه نه قایقی دارم و نه حتی تکه چوبی که مرا در این وسعت آبی ات از غرق شدن در امان باشد. پس باکی نیست، بگذار غرق شوم.
مگر بالاتر از مردن این عیش مستانه ام را خطر دیگری هم هست؟
مسافر
و خدایی که در این نزدیکی است
امروز آخرین روز این ترم بود .
امروز گریه کردم ، به حال خودم ...
به حال چند نفر که خندیدند در زمانیکه باید می گریستند !
نمی دونم چرا ما هنوز نمی دونیم با یه مسائلی نمی شه شوخی کرد !
نمی دونیم با یه سری از آدما نمیشه شوخی کرد ؟
نمی دونیم که احترام استاد واجبه حتی اگه خیلی چیزا رو ندونه _ که جزء محالاته !_
نمی دونیم که قیافه ی هر کسی رو خدا آفریده و ما حق نداریم تو کار خدا دخالت کنیم.
نمی دونیم که هر چیزی و هر کاری جایی داره ...
امروز حالم بهم خورد
از دورویی و ریا...
از مظلوم نمایی ها برای جلب اعتماد ...
از ظاهر سازی ها ...
از فرار کردن ها ...
نمی دونم چرا وقتی از یکی بدمون میاد ؛ در ظاهر باهاش خوبیم ؛ ولی وقتی که نیست ؛ هر کار زشتی که دلمون می خواد رو انجام می دیم ، بهش می خندیم ، به خودش ، قیافه اش ، شخصیتش !
نمی دونم چرا این قدر پاچه خاریم ؟
نمی دونم چرا دچار اعتماد به نفس کاذب هستیم ؟ نمی دونم چرا خودمونو از بفیه برتر می بینیم به حدی که به خودمون اجازه می دیم مسخره اش کنیم ؟
نمی دونم چرا وقتی از یکی خوشمون نمیاد ، تمام بدی های عالم رو به اون نسبت می دیم ؟
نمی دونم چرا وقتی یه کاری می کنیم جرئت پاش واستادن رو نداریم؟
اگه کار درستی کردیم که نباید در بریم ! اگه اشتباه بوده ، که چرا انجامش دادیم ؟ حتما چون انسان جائزالخطاست ! چطور خودمون می تونیم هر کاری که دلمون می خواد بکنیم ، .ولی تا یکی دیکه یه کوچولو اشتباه می کنه ، می کنیمش تو بوق و کرنا ؟
و هزارتا نمی دونم دیگه که فقط با کار کوچولو به ذهنم هجوم آوردن ...
امروز گریه کردم ...
به حال خودم
و به حال تمام اون کسایی که خندیدند زمانی که باید می گریستند !
منزل خداست؟
این منم مزاحمی که آشناست
هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است
ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست
شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است
به ما که می رسد ، حساب بنده هایتان جداست؟
الو ....
دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد
خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟
چرا صدایتان نمی رسد کمی بلند تر
صدای من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟
اگر اجازه می دهی برایت درد دل کنم
شنیده ام که گریه بر تمام دردها شفاست
دل مرا بخوان به سوی خود تا که سبک شوم
پناهگاه این دل شکسته خانه ی شماست
الو ، مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم
دوباره زنگ می زنم ، دوباره ، تا خدا خداست
دوباره ...
... تا خدا خداست